Monday, April 30, 2007

دروازه و تپوز

کارت سوخت را گذاشتم در دستگاه کارت خوان و شروع به بنزین زدن کردم که ماشینی در چند متری من ایستاد و یکی از دو پسر جوانی که داخل ماشین شسته بودند از متصدی پمپ بنزین پرسید :
ــ آقا ببخشید اینجا هم بنزین با کارت سوخت می فروشند ؟
ــ آره آقا جون
ــ ای بابا من ماشینم بنزین تموم کرده نمیشه چند لیتر بزنم تا پمپ بنزین برم ؟
ــ نه آقا جون نمیشه

ماشین خاموش کرده بود که خاموش کرده بود و هرچه جوان کلافه استارت می زد روشن نمی شد . مرد جوان راننده وقتی دید که متصدی عین خیالش نیست که ماشین او روشن نمی شود شروع به داد و هوار کرد و به مقامات مختلف کشوری و لشکری فحش ها و نا سزاهای آبداری را نثار کرد . جالب اینجا بود که مردم با شنیدن حرفهایی که او با فریاد میزد با حالتی ترسان از اطراف او دور می شدند . به گونه ای که انگار می خواستند بگویند این یارو که فحش می دهد با من نیست به خدا . انگار که گویی قرار است ماشین آن بنده خدا را به خاطر این فریاد ها با آرپی جی بزنند .

بنزین زدنم تمام شد . ماشین را به گوشه پمپ بنزین بردم و به طرف ماشین آن دو راه افتادم . کارت سوختم را بهشان دادم تا بنزین بزنند . بنده خدا ماتم گرفته بود . همینطور که داشت بنزین می زد درد و دل کرد که ماشینهای مدل هشتاد و دو به بالا کارتهایشان صادر شده و هنوز ماشینهای زیادی که زیر این تاریخ تولید شده اند کارت سوخت ندارند . از طرفی با وجود این مساله دولت بیشتر پمپ بنزین ها را کارتی کرده . می گفت چهل دقیقه است که درخیابان شریعتی و خیابان دولت سرگردانم و بیشتر از 5 پمپ بنزین رفته ام که هیچ کدام بدون کارت سوخت بنزین نمی فروشند .

بنزین زدنش که تمام شد آن بنده خدا گوشه ای پارک کرد و از ماشین پیاده شد تا تشکر کند به آنها گفتم حکایت ما مردم ایران حکایت دروازه و تپوز(چماق) است . گفت که نشنیده ام ، برایم بگو ، گفتم :

روزگاری پادشاهی بسیار ظالم بود که از ظلم و جور او کسی در امان نبود و پادشاه ، خود به این ظلم و جوری که بر مردم روا می داشت آگاه بود و در عجب بود که چرا صدایی در اعتراض به این ظلمهایش بر هیچ هنجره و زبانی جاری نمی شود . بنابراین دستور داد که در دروازه های شهر تمام کسانی که از دروازه ها رفت و آمد می کردند را به پشت بخوابانند و تپوزی به ماتحشان فرو کنند بلکه شاید صدایی از کسی بر آید . این رویه چند گاهی ادامه داشت . تا اینکه بعد از مدتی پادشاه دید باز هم از کسی صدایی در نمی آید . بنابراین تمام مردم شهر را در میدان شهر جمع کرد و از آنها پرسید :

ای مردم شهر کسی نظری یا اعتراضی بر آنچه ما با شما می کنیم ندارد ؟ کسی پاسخ نداد پس پادشاه دوباره سوالش را تکرار کرد و باز هم کسی پاسخ نداد . بار سوم سوالش را تکرار کرد ، اینبار پیرمردی لرزان ، دست از جان شسته قدمی به پیش برداشت و با ترس و لرز به پادشاه گفت :

ای پادشاه قدر قدرت ، چندیست که دستور فرموده اید بر دروازه های شهر تپوز بر ماتحت رهگذاران فرو کنند . اما همانگونه که آن مقام والا مستحضرند رفت و آمد از دروازه ها بسیار زیاد است و عابران بسیاری روزانه از دروازه به سر کار خود میروند و غروب ها باز میگردند اما مامورانی که مسئول فرو کردن تپوز در ماتحت عابران هستند معدودند ، از این رو هر روز در بامداد و شامگاه ، ازدحام عظیمی در دروازه های شهر روی می دهد به گونه ای که تمام مردم شهر از کار و زندگی افتاده اند . پیرمرد آب دهانش را قورت داد و ادامه داد از این رو اگر مرحمت نموده و فرمان دهید تعداد ماموران تپوزفرو کن را بیشتر نمایند، تمام مردم شهر سپاسگزار این لطف و بخشایندگی پادشاه خواهند بود !!!

پسر جوان خندید و اصرار کرد که شام را با آنها صرف کنم اما در منزل دوستی قرار داشتم خداحافظی کردم و می خواستم بروم که آن جوان دیگر که تا به حال ساکت بود گفت : مساله این است که این پادشاه فعلی حتا نمی پرسد که نظرمان در مورد این تپوز در کون کردن ها چیست مگر نه من خودم به نوبه خود فریاد می کشیدم : به والله که جر خورده ایم حضرت والا !!!

Monday, April 23, 2007

طنز ــ نطق 5 دقیقه

نماینده شهرستان اولاخ تپه سفلی پشت تریبون قرار گرفت و سخنان خودش را با اخ تفی که از ته معده کشید و اشتباها در سطل رای گیری انداخت شروع کرد ، ایشان در شروع سخنانشان ضمن اشاره به پدیده بد حجابی اظهار داشت : متاسفانه در سالهای اخیر تهاجم فرهنگی غرب افزایش یافته و با همراهی بخشی از اکثریت جمعیت جوان کشور به تجاوز به عفت اسلامی و خدشه دار شدن احساسات مذهبی مردم مومن منجر شده است . در همین هنگام صدای جیغ و داد یک زن در صحن مجلس می پیچد . خانم عفت اسلامی نماینده شهرستان قوزگون تپه در حالی که در یک دست لنگه دمپایی خود را به صورت گارد گرفته بود و با دست دیگر جاروی یکی از مسئولین نظافت را در دست داشت با صدای بلند و لهجه زیبای قوزگون تپه ای فریاد کشید : بـَــئو نن جنه کچوس غاطورت تجاووز چپونتنن... کل ِ گر ِ کون قلمب . م َ ئو خوار ِ عیبوی عیب چلاست رو جر جرو کترم . ( ترجمه معادل شده سانسور گشته : به اون مادر فلان فلان گشادت تجاوز کردن ، کچل کون قلمبه ، من اون خواهر کپک زده شوهری شده ات رو جرواجر می کنم ) ... عده ای از نماینگان زن مجلس خانوم عفت اسلامی را کنترل کرده و به او توضیح دادند که منظور از عفت اسلامی شخص ایشان نبوده بلکه به طور کلی عفت اسلامی مد ظر ناطق بوده است . نماینده اولاخ تپه سفلی بدون توجه به صحبتهای نماینده قوزگون تپه ادامه داد : این جانب با مظاهر بسیاری از بد حجابی در این مدت روبرو شده ام از جمله این مانتو های جدید که خیلی تنگ هستند از از بالا و پایین ، عقب و جلو چهار عدد چیز مدور و قلمبه را به نمایش می گذارد . این مانتو ها بنا بر اطلاعاتی به دست من رسیده طرح خود خانوم رایس با همکاری پاملا اندرسون ، فاحشه آمریکایی بوده و متاسفانه تاثیری که این قضیه بر روی نیروهای بسیجی داشته این است که تعدادی از آنها با دیدن این خانومها ناچارا استمنا می کنند و این عمل باعث مصرف زیاد آب می گردد . زیرا این افراد برای نماز خواندن ناچار می شوند که غسل جنابت کنند و روزی سه چهار بار غسل جنابت باعث مصرف بی رویه آب می شود . "احسنت به این دقت نظر" صدای احسنت نمایندگان مجلس را در بر می گیرد . ناطق که از زمان گفتن جمله های مربوط به شکل مانتو های جدید مورد بحث ، کف دو دستش را به حالت قرار دادن بر روی قسمتهای مدور مورد اشاره اش در بدن بانوان ، روبروی صورتش گرفته بود ، دستانش را جمع می کند و ادامه می دهد : در حالی که دولت های غربی از شرکت فعال دختران محجبه در مسابقات ورزشی و مکانهای آموزشی جلوگیری می کنند مسئولان ما نیز باید با عملی متقابل از تحصیل دختران بد حجاب جلوگیری کرده و مسابقات ورزشی بانوان را تعطیل کنند . با این کار غربی ها هم در میابند که نمی توانند هر غلطی که دلشان خواست انجام دهند ، چه بسا که روزی در کشور های غربی قانونی وضع شود که به دختران محجبه تجاوز شود ، بنابراین با اینکار آنها متوجه می شوند که اگر آنها به دختران محجبه تجاوز کنند ، ما نیز به دختران بد حجاب تجاوز خواهیم کرد . سخنان ناطق با صدای تکبیر لا متقاطع حاضرین قطع میشود . تمام نمایندگان در حال هلهله و روبروسی هستند که ریاست مجلس که با سر و صدای حضار از چرت بیرون آمده با فریادی صدایشان را قطع می کند . ایشان رو به نماینگان می گویند ، ببندید اون زیپ دهنتون رومفت خور های دیوث . الاغهای بی بته !!! این بی شعور گفت اگر آنها این قانون را بگذارند که به دختران محجبه تجاوز شود ما نیز بدون قانون به دختران بد حجاب تجاوز می کنیم . یعنی هنوز شرط اول حادث نشده که شرط دوم ممکن شود . نفهم های بی سواد . نمایندگان با نا امیدی آه بلندی می کشند و بر صندلی های خود می نشینند . ناطق محترم سپس با صدایی لرزان ادامه داد : بنده چند روز پیش بر حسب اتفاق با کامپیوتر و آی دی دخترم وارد یکی از چت روم های یاهو شده بودم که ناگهان یک پیغام که با فونت بزرگ صورتی نوشته شده بود روی مانیتور با صدای عجیبی باز شد . مضمون پیغام این بود : وب ِ آلت تناسلی مذکر نمیخوای جیگر ، البته خیلی رکیک تر از این نوشته بودند و زیرش هم یک نوشته عجیب قرمز با فونت آمریکایی نوشته شده بود که به زمان فارسی بوزز خوانده می شود . من از برادران گمنام امام زمان می خواهم روی این کلمه بی یو دبل زد که بووزز خوانده می شود تحقیق کنند که ببینند آیا این کلمه اسم رمز این فرقه ضاله است و یا اسم رمز آغاز شبیخون فرهنگی در راستای تجاوز به عفت اسلامی است . البته بنده نیز نسبت به این پیغام مشکوک عکس العمل فوری نشان داده و از فرستنده پیغام دعوت کردم که وب کم من را ببیند و دور بین را روی آلت ذکور خود تنظیم کردم تا جواب محکمی به این جاسوس سیا داده باشم . اما متاسفانه در همین حین در اتاق باز شد و همسرم وارد اتاق شد و من را در آن حالت جهاد مشاهده کرد و متاسفانه بنده را دو شب است از خانه بیرون کرده است لذا از مقام شامخ ریاست مجلس تمنا دارم با ریش سفیدی و ضمانت نزد همسرم و گرفتن تضمین امنیت جانی برای اینجانب در باز گشت به منزل این حقیر را یاری کنند .

Saturday, April 21, 2007

فراخوان کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ به تمامی نهادهای حقوق بشری برای نجات جان کيانوش سنجری


کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ از تمامی نهادهای حقوق بشری بخصوص کميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل، درخواست دارد برای نجات جان کيانوش سنجری فعال سياسی، وبلاگ نويس و عضو کانون وبلاگ نويسان ايران که از بيم جان خود بعد از تحمل زندان، شکنجه و فشارهای گوناگون ناگزير به ترک غيرقانونی ازکشور ايران شده است و در وضعيت نامناسبی در کردستان عراق بسر می‌برد اقدامات لازم را جهت تامين امنيت و تسريع پذيرش پناهندگی او به عمل آورند.
کانون وبلاگ نويسان ايران، پن‌لاگ، از همه سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری تقاضا دارد، با توجه به شرايط نابسامان امنيتی در عراق، احتمال وجود توطئه از سوی دستگاه امنيتی نفوذی جمهوری اسلامی ايران در عراق برای بازگرداندن کيانوش سنجری به ايران، کارشکنی مقامات مسئول پناهندگی و يا هرگونه خطر ديگری در روند پناهندگی ايشان، به ياری کيانوش سنجری بشتابند.
کانون وبلاگ نويسان ايران پن‌لاگ‌

Friday, April 20, 2007

روز نوشت

امروز صبح یکی از همسایه ها تلفن زد که در چند خیابان پایین تر نیروی انتظامی با کامیون و تعداد زیادی سرباز در حال جمع کردن دیشهای ماهواره است . سریع پریدم بالای پشت بام و ال ام بی ها را از روی دیش باز کردم که حداقل اگر دیش ما را هم جمع کردند مجبور نباشیم دوباره دو تا ال ان بی بخریم . از طرفی دیگر چند روز پیش در خیابان میرداماد ، به پاساژ پایتخت که در آن قطعات کامپیوتر می فروشند رفته بودم . دنبال یک لنز واید برای دوربینم بودم . فروشنده نمایندگی کانن ناگهان حرف زدن را ول کرد و گفت نگاه کن این دختر ها را گرفتند .

یک بنز نیروی انتظامی کنار یک ماشین که سه تا دختر داخل آن نشسته بودند ایستاده بود و یک فقره فاطی کوماندو از بنز نیروی انتظامی پیاده شد و در سمت شاگرد را باز کرد و اندازه مانتو دختر ها را در داخل ماشین نگاه کرد و گیر سه پیچی به آن بدبختها داد . آنها هم تند و سریع تلفن زدند به خانواده شان . فکر نمی کنم با آن گیری که به آنها داده بودند راحت دست از سرشان بر می داشتند اما باید جایی می رفتم و فرصت پیگیری ماجرا را نداشتم .

امشب با یکی از دوستانم برای خوردن شام بیرون رفته بودم . گفت که اعلامیه ناجا ( نیروی انتظامی ج ا ) را خوانده ایی ، گفتم نه اما شنیده ام که اعلام کرده اند بسیج حق مقابله با بد حجابی را دارد . گفت این که چیزی نیست اعلام کرده اند با مردان بد حجاب هم علاوه بر زنان مقابله می شود . با تعجب گفتم مرد بد حجاب چه صیغه ای است ؟ گفت مدل موی نا متعارف و ناهنجار ، لباس تن نما ، لباس چسبان ، گردنبند مساله دار ، خالکوبی روی پوست و … همه اینها مصادیقی از بدحجابی مردها اعلام شده . گفتم که به نظرت حجاب من الان درسته ، نگاهی کرد و گفت :با ما دبگه کاری ندارند . تا اونجایی که تونستند اون زمان دهن ما را گائـــیـــدنــد . انگار یادت رفته خود ما که بچه بودیم را به چه بهانه هایی داخل مینی بوس می کردند و بازداشتگاه می بردند .

گفتم : البته من که همیشه اگر حواسم بود فرار می کردم اما بعضی وقتها با اطمینان به اینکه مشکلی ندارم در خیابان راه می رفتم که یک دفعه یک صدایی من را به خودم می آورد که می گفت : برو توی مینی بوس . آن هم به خاطر موی بلند یا لباس نوشته دار یا گردند بند طلا یا لباس آستین کوتاه یا شلوار جین پاره . اما آن زمان گذشت و نسل جدید ایران اصلن این مسائل را به یاد نمی آورند و ندیده اند . اصولا برایشان ملموس نیست که ما می گوییم آن زمان در دبیرستان و راهنمایی اجازه پوشیدن شلوار جین نداشتیم و برای همین یک شلوار پارچه ای گشاد روی شلوار جین می پوشیدیم که بعد از مدرسه وقتی به خیابان می رویم بتوانیم شلوار رویی را در بیاوریم و با شلوار جین در خیابانهای اطراف مدرسه دختر بازی کنیم . خلاصه اینکه با این نسل جدیدی که من می بینم نمی توانند از این بازیها در بیاورند . حالا باید دید که از اول اردیبهشت مزدورها کارشان را چطور انجام می دهند و جوانان چگونه از این حداقل آزادی شان دفاع خواهند کرد .
در سریال ترش و شیرین که در روزهای عید از تلویزیون نمایش می دادند پیرمردی بازی می کرد که وقتی به دستشویی می رفت و بیرون می آمد دست خیسش را به روی سینه اش می مالید و با لباسش دستش را خشک می کرد و می گفت : ما که کارمون تموم شد کسی اگه می خواد می تونه بره توالت . به طرز عجیبی با دیدن این کاراکتر یاد احمدی نژاد در پایان این دوره ریاست جمهوری می افتادم .

Friday, April 13, 2007


درود به همه دوستان گرامی . در این پست چند تا از عکس های جدید تندیس خشایارشاه رو براتون می گذارم . برای انجام دادن هر کاری مهمترین مساله بعد از توانایی انجام کار داشتن ابزار مناسب است . من به هر کسی که می خواهد از اول شروع به مجسمه سازی و تراش چوب سنگ بکند پیشنهاد نمی کنم که برود و صد هزار تومن ابزار کار بخرد . اول از همه پیشنهاد می کنم با یک کارد خوب و مناسب ، یک تکه چوب را شکل بدهد تا ببیند اصلن این کار را دوست دارد و یا اینکه حوصله و صبر انجام آن را دارد ؟ من ابزار تقریبا مناسبی دارم که به مرور عکس آنها را برایتان خواهم گذاشت . و همچنین اسم این ابزار را برای کسانی که احیانا می خواهند چنین ابزاری را برای خودشان تهیه کنند می نویسم . بر حسب تجربه عرض می کنم که داشتن ابزار زیبا و مناسب اشتیاق فرد را برای کار کردن با آنها چند برابر می کند . یعنی حداقل برای من که اینطور است .




از رنگ زرد زیبای چوب شاهتوت گفته بودم . خوب است کمی از جنس سخت و فشرده و چگالی بالای این چوب هم برایتان بگویم .
چوب شاهتوت چوب بسیار سختی است . البته قابل قیاس با سختی چوب گردو ، راش یا بلوط نیست اما شاه توت هم چوب سخت و پر کاری دارد . در ایران بیشتر از چوب شاهتوت برای قسمتهای زرد رنگ در معرق کاری استفاده می شود .در عکس های زیر از شما دعوت می کنم به رنگ زرد مسحور کننده این چوب توجه کنید . آن چیزی که در ذهن من است این است که رنگ تاج خشایار شاه را آنقدر صیقل بدهم که مانند سنگ مرمر و یک تاج از جنس طلا به نظر برسد





در مرحله بعد از انتخاب چوب و بار برداری از چوب و دادن شکل اولیه از تاج تندیس شروع کردم و نقشی از فروهر که در دین زرتشتی نشانگر ذره مینویی که اهورامزدا در جان آدمی دمیده است را بر وسط تاج و بالای صورت تندیس با مداد سبز کشیدم و بعد با مقار دور آن را خالی کردم البته که این کار مشکلی خواهد بود . در کار تندیس سازی با گل رس یا رزین یا خمیر کاغذ و تمام مواد مورد استفاده نرم یا خشک شونده در آوردن حجم کار آسانتری پیش رو است تا چوب ، چون با ایجاد توده های نرم از ماده اولیه که به راحتی هم قابل برداشت و پرداخت هستند به سرعت می توان کار را پیش برد اما در کار با چوب یا سنگ چون باید بر جسمی سخت حک کرد و گود کرد و نمایی سه بعدی پدید آورد کار کمی سخت تر است . اما با وجود این من کار بر روی سنگ چوب را ترجیح می دهم . اینکار به نوعی شبیه جنگیدن است . جنگ اراده و تمرکز و هنر با سختی چوب و سنگ .






در شکل بالا طرح پرداخت نشده فروهر را می بینید . شاید برای خیلی از شما که این مراحل را دنبال می کنید این توده چوب هیچ زیبایی نداشته باشد اما به شما قول می دهم که با پیش رفتن کار و عکسهای جدیدی که از این کار خواهم گذاشت زاویه نگاهتان به مجسمه سازی تا حدودی تغییر خواهد کرد . در تمام کارهایم اول نشانی از خدا یا آن انرژی برتر بر روی سطح کارم می گذارم . خواه این نشان کلمه مستتر حق باشد و خواه فروهری که بر تاج این تندیس نشانده ام و یا حتا نقطه ای تنها . امابا این کار احساس نوعی زنده کردن و دمیده شدن روح به کالبد تندیس به من دست می دهد . از نظر من عبادت جز آن نیست که زمانی را به سکوت و خواستن و توانستن و در خویش رفتن بگذرانم . در مراحل بعدی که مقداری از آن انجام شده به شکل تاج خشایار می پردازم و تا وقتی تاج شکل خودش را نگیرد سراغ صورت او نمی روم . تا آنجایی که در کتب تاریخی نقل شده خشایار شاه در عین زیبایی تاجی ساده و استوانه ای شکل داشته است . یک استوانه ساده . اما من دوست ندارم تاج او را ساده در بیاورم . دوست دارم تاجی کار شده درست کنم . حتا اگر بودجه ای بتوانم برای این کار اختصاص دهم از سنگ های رنگی و قیمتی مانند فیروزه و عقیق و مروارید هم استفاده خواهم کرد تا بر شکوه تاج او بیفزایم .

چند روزی نبودم اما این چند روزی که هستم سعی می کنم بیشتر بنویسم که جبران این چند روز نبودنم را کرده باشم .

Tuesday, April 3, 2007


انتخاب چوب




نوشته بودم که مراحل تراشیدن تندیس خشایار شاه را در هیس خواهم نوشت . فکر کنم که اول بهتراست کمی در مورد کارگاه کوچکم بنویسم . کارگاه حدودا دویست متری من که در طول این سالها به وسایلی سبک و تقریبا کامل برای تندیس سازی مجهز شده در واقع فقط متعلق به من و کار من نیست . سزار که عکسش را در این پست می بینید (و پسر و بهترین و مورد اعتماد ترین رفیق من است) و با دستان خودم بزرگش کرده ام و با من در کارگاه هم خانه است . کارگاه در گوشه ای در باغ واقع است . بگذریم می خواستم در این پست اول تراش تندیس خشایار شاه ، شیوه کار خودم را کمی توضیح دهم .



البته هر آنچه که من در طول این پستها خواهم نوشت تجربه شخصی ام بوده و شاید از نظر اساتید گرانقدری که احیانن این مطالب را می خوانند شاید نا درست و نپخته به نظر آید بنابراین همین جا باید اضافه کنم که صرفا برای ثبت نحوه کارم آن را در هیس می نویسم و حالا حالا ها قادر و حاضر به آموزش این کار به دیگران نیستم . هر وقت که می خواهم چیزی بتراشم اول طرحی در خواب یا رویا یا بیداری یا ... به ذهنم می رسد و در آگاهی ام ثبت می شود . سپس دنبال چوب مناسب می گردم . عقیده دارم که هر چوب یا سنگی شکل خاص خود را دارد و کسی که تندیسی از چوب یا سنگ می تراشد در واقع شکل خود چوب را از بین قسمتهای اضافه چوب در می آورد . با توجه به این ، انتخاب چوب مناسب یکی از مهمترین بخشهای اصلی کار من را تشکیل می دهد . در انتخاب چوب بجز شکل ذاتی چوب موارد مهم دیگری نیز وجود دارد و آن جنس چوب و ابعاد قطعه چوب است . من در انتخاب چوب به نشانه هایی که می بینم بسیار معتقدم .



داستان انتخاب چوبی که برای تندیس خشایارشاه انتخاب کرده ام را برایتان تعریف می کنم تا منظورم از اعتقاد به نشانه ها را در یابید . چند شب پیش از آنکه در مورد ساختن این اثر فکری کرده باشم خواب دیدم که پیرمردی در کارگاهم ایستاده و برای من از رنگ زعفرانی چوب شاه توت صحبت می کند و این خواب تا صبح به طول انجامید . من به این جور رویاها تماس با منبع آگاهی می گویم . از خواب بیدار شدم و چیزهایی که از رویای پیرمرد درودگر به یاد داشتم را در دفترم نوشتم . پس از چند روز بنا بر تصمیمی جمعی تصمیم به ساختن تندیس گرفتم . اصلا به یاد رویایی که دیده بودم نبودم . یک شب با سزار در باغ قدم می زدم و انبار چوب و کنده چوب هایی که روی زمین افتاده بود را می دیدم . اما هیچ چوبی که برای این کار به دلم بنشین را پیدا نکردم . داشتم به سمت خانه بر می گشتم که کنده چوبی دیدم که روی زمین افتاده بود . کنده ای که حدودا 1 متر ارتفاع داشت و چهل سانتی متر قطر استوانه اش بود. داشتم آن کنده چوب را بررسی می کردم و نا امید از دیدن ترکهای فراوان روی آن شده بودم که صدای پارس سزار بلند شد . سرم را بلند کردم دیدم که پای کنده چوب دیگری که در تاریکی بین بوته ها افتاده بود و نقش صندلی را در باغ بازی می کرد ایستاده و در حال ادرار کردن به آن کنده چوب است . جلو رفتم و با چوبی که عکسش را در این پست می بینید روبرو شدم . چراغ قوه انداختم و دیدم که چوب شاتوت است . ناگهان خوابی که دیده بودم در جلوی چشمم زنده شد و یک لحظه انگار که صورت پیرمرد درودگری که در رویایم بود در پشت چشمانم نقش بست . بدون هیچ فکر و اتلاف وقت کنده سنگین که اتفاقا سزار هم رویش شاشیده بود را به زحمت تا کارگاه حمل کردم و روی میز کارم گذاشتم .




طرح های زیادی برای این کار به ذهنم رسید . اما تصمیم گرفتم که سعی کنم صورتی واقعی و با روح از خشایار درست کنم تا چهره مخدوش شده او در فیلم سیصد را به چالش بکشم . چشمانم را که می بندم دقیقا چیزی که می خواهم بتراشم را می بینم . صورتی زیبا ، با روح و اصیل . شروع به کار کردم . اره برقی ام که می توانست کمک زیادی به سبک شدن کارم بکند را به یکی از پسر خاله هایم قرض داده بودم و تیشه نجاری ام را هم پیدا نکردم . در نتیجه ناچار شدم برای برداشتن بار چوب ( تراش اولیه و سنگین چوب ) از مُــقار گلویی ومقار تخت وضربات پتک استفاده کنم . الان که این ها را می نویسم مراحل اولیه کار و لایه برداری اولیه و سنگین بعد از 10 ... 12 ساعت پتک زدن انجام شده . از کارگاه که با لباس خاکی و خاک اره ای وارد خانه شدم دستانم را به مامی نشان دادم و

گفتم : ــ هر دو دستم از کار افتاده این دستم از بس پتک را محکم کوبیده ام بی حس شده و این یکی دستم که از بس پتک را رویش کوبیده ام یا با تراشه چوب خراش خورده ، باد کرده و از کار افتاده . ادامه مراحل کار را با عکس برایتان می نویسم . یک پرتره هم از سزار که مثل من عاشق چوب است و این چوب را انتخاب کرده برایتان می گذارم . هر چند در یکی دیگر از عکسهای این پست ایشون رو می بینید که زورکی خودش را وارد عکس کرده و کنار کنده چوب ایستاده .




یکی از کارهای جالب سزار را هم بگویم و بعد خودم را به بالش معرفی کنم . سزار از زمانی که بچه بود من را در حال سر و کله زدن با چوب دیده است . یا در حال تبر زدن و چوب خرد کردن برای شومینه یا در حال تراش چوب یا در حال هرس درختان و جابجایی آنها . برای همین فکر می کند که چوب خیلی برای من مهم است و هر وقت که می خواد من را وادار به بازی کردن بکند یک تکه چوب در دهنش می گیرد و می جود که مثلا من را وادار به بازی کردن با خودش بکند . البته من هم بجز انداختن چوب و گفتن بیارش بیارش ، آموزش دیگری به او داده ام که در جهت استثمار او کارایی دارد . مثلن وقتی حال و حوصله بیرون رفتن در سرمای زمستان را ندارم و شومینه هم چوب ندارد به سزار می گویم سزار چوب چوب ... سزار هم که فکر می کند من می خواهم بازی انداختن چوب و بیارش بیارش را با او بکنم بدو بدو می رود و از توی باغ چوبی به دهان می گیرد و می آورد( معمولا چوبهای خیلی کلفت و گنده هم می آورد ) من هم چوب را می گیرم و در خانه را می بندم چند دقیقه بعد دوباره همین کار را می کنم و سزار دیوانه باز هم چوب می آورد و خلاصه آتش شومینه به مدد سزار خاموش نمی شود .